دنیای سنگی
بسلامتی خدایی که ذره ای مردی تو وجود هرکه به من رسیدنذاشت تابفهم فقط خداست که نامردنیست.بسلامتی خدایی که وقتی بدبختیوعاشق کنه قدرعشقش بهش اشک میده.بسلامتی خدایی که وقتی بنده ی عاشقش آرزوی مرگ میکنه اونقدرمرگشودور می کنه که بفهمه تواوج بدبختی بخندی تامعشوقت آرزوی زنده بودنتوکنه.بسلامتی عشقم خداکه جزنامردی ازم ندیدولی تاآخرخط باهامه.
پسر نگاهی به دختر کرد و گفت حالا که کنار ساحل هستیم بیا یه آرزوی قشنگ بکنیم دختر با بی میلی قبول کرد پسر چشماشو بست و گفت:کاش تا آخر دنیا عاشق هم بمونیم…. بعد به دختر گفت:حالا تو آرزو تو بگو دختر چشماشو بست و خیلی بی تفاوت گفت:کاش همین الان دنیا تموم بشه…. وقتی چشماشو باز کرد پسر رو ندید فقط چند تا حباب آب رو دید….!!!!
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |